۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۵

گلزار عشق چون تو نهالی نیافته
رخسار حسن همچو تو خالی نیافته

جز ابروان بروی تو هرگز منجمی
بر آفتاب بدر هلالی نیافته

چندی حکیم نقطه موهوم جست و باز
غیر از دهان دوست خیالی نیافته

میخواست حسن دوست که تا جلوه ای کند
جز عرصه خیال مجالی نیافته

مجنون بدانش آنکه نه دیوانه تو شد
عاشق نباشد آنکه کمالی نیافته

صد دوره زد سپهر و مه و سال پس ندید
خوشتر زوقت وصل تو سالی نیافته

با اینکه خضر خورده زلال حیات را
چون لعل دلکش تو زلالی نیافته

چندانکه آدمی و ملک وصف کرده عقل
مانند تو فرشته خصالی نیافته

پروانگان زپرتو شمع تو سوختند
آشفته ات چرا پر وبالی نیافته

نور خدا در آینه اولیا بتافت
همچون علی جلال و جمالی نیافته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.