۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۶

ساقی بباد دوست کرم کن پیاله ای
درویش را زسفره یغما نواله ای

برخیز زلف و رخ بنما و بچم که دل
خواهد بنفشه زار و گل و سرو لاله ای

محتاج درس و حکمت یونانیان چراست
خواند از کتاب عشق تو هر کس نواله ای

طغرای خط بگرد رخت دل چو دید گفت
دارد بکف بفتوی خونم رساله ای

خوی بر گل عذار تو گوئی بصبحدم
بر برگ گل زابر چکیده است ژاله ای

گفتم که ماهی و نبود ماه را کلاه
سروی بسر زمشگ نبسته کلاله ای

بهر کساد حسن خطت میزند سلاح
وقت کسادیست مه آرد چه هاله ای

مطرب ززخمه ای که تو بر پرده میزنی
هر زخم دل بنغمه او داشت ناله ای

آشفته سرنوشت ازل داده لاجرم
ما را به پیر باده فروشان حواله ای

آن پیر باده خانه وحدت علی که بود
امکان تمام از خم جودش فضاله ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.