۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۸

ای دل بیا و نقش بتان بر کنار نه
بربط بهل بمطرب و می بر خمار نه

عذرا بده بوامق و شیرین بکوهکن
سرو چمن بفاخته گل را بخار نه

زنار بر برهمن و بت را به بتکده
سبحه بشیخ و باده بر میگسار نه

چند از خزان شکایت و چند از بهار لاف
پیرو جوان بفکر خزان و بهار نه

تیغ و کمند و تیر بترکان مست ده
تازی سمند سرکش بر شهسوار نه

آب بقا بخضر و زر و لعل را بکان
دور جهان باهلش و گنجش بمار نه

مجنون بیاد لیلی و یوسف بشهر مصر
گلشن بباغبان و گلشن بر هزار نه

شیراز را وداع کن و رو بطوس کن
غربت گزین وطن تو باهل دیار نه

خاکت اگر بباد دهد روزگار دون
رخ را بر آستانه شه چون غبار نه

ور مدعی بخصمیت آشفته تیغ آخت
تو کار خصم را بدم ذوالفقار نه

هر کاو خلاف کرد در آئین دوستی
بگذر تو از خلافش بر کردگار نه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.