۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲۲

زانبوه رقیبانم مجال دید دلبر نه
مگس چندانکه مردم را نظر بر تنک شکر نه

مرا گفتی شبی آیم بخوابت دیده بر بستم
ولی از بخت خواب آلوده ام این حرف باور نه

پی خورسندی دشمن بریزی خون احبابت
پسندد هیچ مسلم این ستم گاهی بکافر نه

تو را بادا گوارا باده لعل لب دلبر
که جز خون جگر ای مدعی ما را بساغر نه

از آن ساعت که با اغیار هم بالین شدی ایمه
تو پنداری که آمد یک سر از یاران به بستر نه

بغمزه ساحر چشمش همی میگفت با زلفش
که این عود قماری را جز این زیبنده مجمر نه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.