۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۰

نیست یعقوب را چو تو پسری
ورنه با یوسفش نبود سری

اینکه در راه عشق نوسفری
تو زپا نالی و مراست سری

این جمال و کمال و خلق نکو
ملکی یا که حور یا بشری

شمع پروانه را بسوخت چنان
کز وجودش بجا نماند اثری

به تو مستغرقم چنان ایشوخ
که ندارم زخویشتن خبری

من نظر از تو برنمیگیرم
گر تو بر من نمیکنی نظری

آنکه چون برق میرود زنظر
ریخت در آشیان ما شرری

میتوان کردنش به تو نسبت
کله بندد زمشگ گر قمری

از شب هجر روز محشر را
کرد ایزد حدیث مختصری

گفتمش رو مپوش آشفته
گفت با آینه تو بی بصری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.