۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵۴

تو که پرچمی زعنبر بفر از ماه داری
چه غمی زدود آه دل دادخواه داری

مه ماهیت بحکمند و بکوب نوبت حسن
تو که جمع چون سلیمان همه دستگاه داری

چه بلندی ای خم زلف مگر که شام هجری
که بسایه آفتاب و به پناه ما داری

زچه رو گیاه مهرت نزند زباغ دل سر
تو که بر عذار چون مهر زخط گیاه داری

شکنند قلب یاران همه صف کشیده مژگان
زچه عالمی نگیری تو که این سپاه داری

چه غم اردو ترک چشمت بخورند خون عاشق
که زمست سر زد اینها نه تو خود گناه داری

پی دیدنتدهم سر نکنی اگر چه باور
بکن امتحان بخنجر اگر اشتباه داری

ببضاعت قلیلم فکنی نظر نه بالله
تو که صد چو یوسف مصر اسیر چاه داری

بسم ان دو دست مخضوب بدادخواهی حشر
که بخون خویش آشفته تو ده گواه داری

دل پرگناه را نیست غمی زهول محشر
که علی و آل او را همه جا پناه داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.