۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۰

تو را که از همه خوبان شهر ممتازی
روا بود که مرا از نظر نیندازی

تو را که رخ زخط زلف کافرستان شد
سزد شعائر اسلام اگر براندازی

کجا بمنظر دل جای گیردت دلدار
زغیر خلوت سینه اگر نپردازی

مرا شراره عشق تو کافیست بجان
چرا ببوته هجرم دوباره بگدازی

بجر نیاز نیاید زکشتگان غمت
بکش هر آنچه تو خواهی بناز و طنازی

بسی زفر همایون عشق نیست عجب
مگس کند به هما گر بلندپروازی

چو زلفکان تو دیدم قرین بخط گفتم
که با زمردت افعی چرا کند بازی

بترکتازی چشمان کافرت نازم
که صد قبیله بکشتی زترک و از تازی

نماند فتنه در ایام شاه در ایران
مگر تو فتنه آخر زمان بشیرازی

نشد زریختن خون دو ابروی تو سیر
چو ذوالفقار کج شاه حیدر غازی

علی ولی خدا شهر بند علم نبی
که هر نبی زدم او گرفته اعجازی

کلاه گوشه بساید بچرخ آشفته
گرش بخیل سگان درت تو بنوازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.