۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۳

یاد داری دوش کاندر سر خماری داشتی
با حریفان بود جنگ و با پیاله آشتی

بود دل لبریز خون از شوق تو در بر مرا
خوردیش لاجرعه و جام میش انگاشتی

خواندیم در بزم خاص و گفتیم حرفی بگوش
لاجرم گویا مرا هم مدعی پنداشتی

محمل لیلی بر اشتر باز کن برجان بنه
ساربانا از چه این بارم بدل بگذاشتی

جرم ما نبود که گر گیرد کست در قتل خلق
خود نشان از خون مسکینان بناخن داشتی

چنبر زلف توام رخنه بکاخ عقل کرد
مار ضحاکم چرا بر مغز سر بگماشتی

گرنه ای چون ذوالفقار شاه ای ابروی یار
از چه بر خورشید و مه تیغ دو سر افراشتی

میوه های تازه و تر چینی از شاخش بحشر
تخم مهر مرتضی آشفته در دل کاشتی

نقش اغیارم زسینه محو شد دفتر بشوی
تا بلوح دل تو خود نقش علی بنگاشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.