۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۷

بدنامی است و رندی در عشق نیکنامی
گفتار خاص اینست بگذار قول عامی

از بهر صید دلها در مرغزار حسنت
خالت فشانده دانه زلفت نهاده دامی

چشم است و زلف و خالت اندر کمینگه دل
این رهزنان براهند بگریزم از کدامی

باز نظر که دایم اندر پی غزالیست
کبکی چنین ندیدم هرگز بخوشخرامی

ناقص عیار را گو از عشق او مزن لاف
شمع سحر تواند دعوی کند تمامی

در نقطه دهانت بودم شگفت اکنون
در حیرتم که از هیچ ظاهر شود کلامی

کسی میگذارم از دست آن طره بلندش
بربسته شاهد عمر چون عهد بی دوامی

حسن تو بازگیرد گر پرده ای بکنعان
یوسف بمصر عشقت دعوی کند غلامی

گر زاهدان کمینگه در میکده نسازند
کی محرم حرم را باشد غم از حرامی

ما را که سوخت عشقت فردا چه تاب دوزخ
زاهد رود در آتش کاو را فسرده خامی

یکران عقل را رام در زیر ران برآرد
آنرا که رایض عشق بر سر نهد لگامی

مهر علی مجاور آشفته راست در دل
می را فرو بریزد با این شکسته جامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.