۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۶

برق سانم زدیده میگذری
تا کجا خرمنی زجا ببری

دوستان میکشی زکینه بچشم
بکه آیا بمهر مینگری

تا تو را رهگذر کجا باشد
ما چو نقش قدم برهگذری

نظر دوست گیردت از خاک
ای که بسمل زناوک نظری

من خبر داشتم زآفت عشق
وه که دل باختم به بیخبری

جمع ناید فرشته با مردم
ننشیند میان جمع پری

آتش طور میرسد از ره
شمع را گو مکن تو جلوه گری

گل بناز و نعیم اندر باغ
غافل از آه بلبل سحری

هر که بیند پری درد پرده
آه از این عاشقی و پرده دری

غم تو میخورند روز و شبان
غم عشاق خود چرا نخوری

خضر گو چشمه حیاتت کو
تا بیاری و جرعه ای بخری

دام افکنده ای تو آشفته
تا بگیری تو باز کبک دری

مدح حیدر بگو بشیرینی
کز نی خامه ات شکر بخوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.