۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۸

شبی بخواب بدیدم که رو بمن داری
چه خوش بود که مجسم شود به بیداری

وصف آن لب شیرین شکر ببار آورد
و گرنه کی نی خامه کند شکرباری

خراب کرد بیک غمزه ملک دل چشمت
کشید زلف تو پرچم برای دلداری

زیاد خویش مبر هستیم تو ای ساقی
دمی مباد که ما را بخود تو بگذاری

مرا بیاد تو عمر عزیز میگذر
تو ای عزیز زیعقوب کی بیاد آری

بپای دل بگشایم گره تو ای خم زلف
که به بود زرهائی چنین گرفتاری

بود بدفع هوس پیشه گان حلوا خور
شکر لبی که کند پیشه تلخ گفتاری

چو خانگی بودم یوسفی بمصر درون
چرا روم زپی یوسفان بازاری

بغیر گوهر مدح علی بمخزن نیست
ولی کساد متاعی زبی خریداری

جواب مهر بتان چیستت بعرصه حشر
مگر ولای علی آیدت پی یاری

شها توئی که بدشمن کنی سخاو و کرم
چه میشود که دل دوستان بدست آری

ببوی زلف تو دل دارم را بود طالب
زشوق چشم تو من شایقم به بیماری

بکفر واعظ شهرت ستود آشفته
نه ناسزاست که این جمله را سزاواری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.