۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱۵

ایکه از وهم مبرائی و بیرون زصفائی
همه فرعند و تو اصلی همه وصفند و تو ذاتی

همه را رنگ و نشان است و تو بی رنگ و نشانی
هر چه دارد جهتی لیک تو بیرون زجهاتی

رهروان گمشده در راه و تو آن کعبه نهانی
تشنگان مرده در این بادیه تو آب فراتی

قدسیان را بشب و روز بود ذکری و وردی
من به وصف رخ و زلفت بعشی و وغدائی

بشب کور چه حاجت بسم آن تاری هجران
بنشان آتش دوزخ فکفانی جمراتی

در شب هجر ببالین من ای مرگ چه آئی
در گذر ای ملک الموت فهذا سکراتی

هجر و وصل تو بود موت و حیات من عاشق
من باین معتقدم ذلک محیا و مماتی

همه را وفت نماز است رخ عجز بکعبه
کوی تو قبله من ذالک نسکی و صلواتی

در دیگر مزن آشفته عبث راه مگردان
جز در پیر خرابات مجو راه نجاتی

گنه هر دو جهان کرده ام و روی سیاهم
بجز از حب علی نیست بدفتر حسناتی

حازن گنج حقیقت توئی و مخزن حکمت
بده ای شاه نجف بر من بیمایه براتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.