۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴۶

غم حورت از چه باشد که تو این غلام داری
زبهشت خاص برخورده هوای عام داری

نکنی بزخم ناسور دل از چه رو رعایت
تو که زلف عنبرین بو خط مشکفام داری

زشکر لبت چه حاصل که جواب تلخ گوید
چکنم بسیم سینه که دل از رخام داری

بهوای روز اضحی بمنای نورسیده
من و گوسفند قربان تو سر کدام داری

نه عسل نه شکر است این نه فرات و کوثر است این
چه حلاوت است یا رب که تو در کلام داری

نه همین زآهوی چین تو عبیر میفروشی
تو هلال غالیه سا بمه تمام داری

به نیام تیغ ابرو و کشیده تیر مژگان
زکه باز یا رب امشب سر انتقام داری

ندهد اگر که نامش بنگین تو فروغی
زنگینی ای سلیمان تو چه احتشام داری

چه هراس باشد آشفته تو را زحول محشر
که علی و یازده تن بجهان امام داری

تو که تن بعشق دادی و شدی نشان طعنه
چه غمت زننگ باشد چو هوای نام داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.