۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶۰

چرا به بزم رقیبان حدیث دوست نگفتی
بست نبود خلاف مؤالفت که برفتی

دل رمیده ما را که مرغ وحشی بود
شکار خویش نمودی و دام بازگرفتی

نه پایدار بماند عهدهای سخت که بستی
نه استوار بود گفتهای سست که گفتی

تو مرغ زیرک و جا آشیانه عنقا
کدام دانه بزیرم که تو بدام من افتی

دریغ ودرد که بی پرده گفت مردم چشمم
حدیث عشق که اول زمردمان بنهفتی

نهاده دوش من و دیده سر بخاره خارا
تو خوش به بستر دیبا ببزم غیر بخفتی

بیا زشوق تو آشفته خاک راه علی کن
زنوک خامه در نظم آبدار که سفتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.