۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶۴

تا کی ای فتنه ایام زپا ننشینی
چه بلائی تو که آخر بدعا ننشینی

هر کجا فتنه نشیند چو قیامت برخاست
توئی آن فتنه که تا روز جزا ننشینی

عجبی نیست گر از ما کنی ای سرو کنار
پادشاهیتو باین مشت گدا ننشینی

حشمت جم نشود کنم که بموری نگرد
تا که گفتت که بدرویش سرا ننشینی

دل مرا کعبه و تو خانه خدائی زازل
بحرم تا بکی ای خانه خدا ننشینی

من دل سوخته چون شمع و توئی شعله شمع
تا نسوزی تو سراپای مرا ننشینی

نامی از لیلی و مجنون بجهان ماند هنوز
اندر این بادیه ای بانگ درا ننشینی

خواهی ار حالت آشفته پریشان نکنی
باید ای زلف که با باد صبا ننشینی

طلب ار میکنی اکسیر مراد آشفته
بطلب جز بدر شیر خدا ننشینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.