۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷۰

روزگارا چند اسباب ستم آماده داری
هر کجا آزاده ای بینی زغم افتاده داری

میکشد رنج خمارم تا بپای خم رسم
ساقیا درده تو جامی باده گر آماده داری

دل پریشان میکنی دایم چرا از نقش امکان
یکدمک آن به که خود را از همه آزاده داری

کی نشیند در دلت نقش حقی منصور وارت
ای که اندر کعبه دل این بتان ساده داری

ایکه دلداری وهم دل میبری از دست مردم
کی خبر از حالت این عاشق دلداده داری

هر کجا هستی تو آشفته توجه بر نجف کن
لاجرم رفتی بمنزل روی اگر بر جاده داری

کی توانم دم زدن از سربلندی آسمانا
گرنه اندر آستانش خویشتن استاده داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.