۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷۸

بی غیر میسر شودت گر لب کشتی
با غیر از آن به که برندت به بهشتی

غلمان چو ندیم است بهر گوشه بهشت است
بی دوست بگوئید چه حور و چه بهشتی

ناچار بود منزل تو روضه رضوان
آن دم که در آغوش کشی حور سرشتی

مقصود زیاری است که هر خانه تجلی است
چون ره بحرم نیست کنم طوف کنشتی

ای کنگره کاخ تو رفته بثریا
فردات بایوان که ببستند که خشتی

زآئینه صافی چه کدورت بری ایدل
کای زنگی بد روی زآغاز تو زشتی

ای دست خدا دست بدامان تو دارم
تا نامه آشفته ات از سر بنوشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.