۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷۹

تو شمع محفل انسی شب آمد در شبستان آی
گلی بر بلبلان رحمی کن و سوی گلستان آی

کنار از ما چه میگیری که تو آلوده دامانی
تو دریائی چه اندیشی بزن موجی بدامان آی

شکستی عهد و پیمانم زدی با غیر پیمانه
توئی پیمان شکن پیمانه ای نوشان به پیمان آی

دل و دین بردی و بر جانهای نیم جانی را
خدا را بار دیگر از برای غارت جان آی

مرا مردم زدیده ای پریزاده سفر کرده
برای اینکه بنشینی بجایش همچو انسان آی

سریع السیر چون ماهی و در هر منزلی یکشب
بود وقت شرف در کاخ خود ای ماه تابان آی

زچشمم میگریزی کاز تو شاید توشه بردارد
اگر دیده بود غماز اندر سینه پنهان آی

توئی آن لؤلؤ لالا مرا دیده بود عمان
زدست خاکیان بگریز و سوی بحر عمان آی

طبیبان بر سر درمان ولی دانم که درمانند
مرا ای درد جان پرور برای رفع درمان آی

مغنی پرده عشاق را نیکو زدی امشب
برای سور مستان مدح حیدر را نواخان آی

پریشان است آشفته زسودای سر زلفش
گرش آشفته تر خواهی بآن زلف پریشان آی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.