۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳۹

کو بشیری که بگوید زسفر میآئی
خرم آنروز که بینم تو زدر میآئی

مردم دیده نیابد بنظر مردم را
تو پری مردم چشم و بنظر میآئی

سرخوش از وصل زلیخا و عزیزی در مصر
یوسفا کی تو بسر وقت پدر میآئی

شمع سان جان بسر دست نشینم تا صبح
گر بدانم تو بهنگام سحر میآئی

از تجلی رخت سینه سیناست دلم
گرچه اندر نظر غیر شرر میآئی

سپه غمزه که اندر صف مژگان داری
گر جهان خصم که با فتح و ظفر میآئی

آفتابا چو بچوگان دو زلفش نگری
گو صفت در صف میدان تو بسر میآئی

آن کمر را که در اندیشه نگنجد هرگز
بوصالش تو کجا دست و کمر میآئی

در ره کعبه عشق است خطرها اما
چون رسی باز تو با جاه و خطر میآئی

همچو آشفته بسر بادیه پیمائی کن
چون بپابوس شه جن و بشر میآئی

مالک کشور امکان علی آن والی طوس
که چو مس میروی آنجا و چو زر میآئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.