۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴

فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا
چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا

ز موج خیزی دریای عشق، پنداری
که مورم و گذر افتاده بر حصیر مرا

درین چمن نه چنان خفته ام که از غفلت
چو سبزه سردهد آب این جهان به زیر مرا

نداشت حوصله منصور، جام عشق به من
اشاره کرد که از دست او بگیر مرا!

چو شیشه ام به پیاله سری ست، پنداری
که داده دایه ی من با پیاله شیر مرا

به سر فتیله ی داغم چو شمع روشن شد
گذشت یاد تو هرگاه در ضمیر مرا

سلیم، یار فروشی عشق را نازم
که خاک بودم و بفروخت چون عبیر مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.