۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۴

زهی حدیث غمت چون می طرب شیرین
زبان ز حرف تو در کام چون رطب شیرین

مرا ز عشق تو وارستگی نصیب مباد
که نیست جان من بیمار را چو تب شیرین

حدیث مهر و وفا زان نگار لیلی وش
بود چو فارسی مردم عرب شیرین

شراب با تو چه تلخی دهد که از لب تو
چه جای باده، که گردد پیاله لب شیرین

سلیم صحبت پرویز شد بلا، ورنه
ز کوهکن نشدی دور یک وجب شیرین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.