۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۲

در چمن ای بلبل از برگ و نوا افتاده ای
از گلی گویا تو هم چون من جدا افتاده ای

ترک خون خوردن کن ای دل، رحم کن بر حال خود
چون سبوی می به یک پهلو چرا افتاده ای

سال ها ای رهزن دین در طلب بودم ترا
کامشبم در دست چون دزد حنا افتاده ای

دستگیری رهروان را بهتر از توفیق نیست
نیستی موسی، چه در فکر عصا افتاده ای؟

از غم افتم همچو نقش پا به خاک رهگذر
هر کجا چون خویشتن بینم ز پا افتاده ای

همچو عنقا به که سر در زیر بال خود بری
از هوس تا کی به دنبال هما افتاده ای

در تلاش وصل او داری عجب حالی سلیم
از پریشانی به فکر کیمیا افتاده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.