۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۳

از دور عشقباز ترا می توان شناخت
دوا نخست هر که ترا دید رنگ باخت

هرگز نمیرد آنکه پی جستجوی اوست
آب حیات شد چو در این ره نفس گداخت

شرمنده شد زهمسری بهتر از خودی
تا شد مقابل رخت آئینه روی ساخت

دنبال کرده نفس به جایی نمی رسد
یکران همت آنکه در این راه تاخت باخت

از اهل خلق کس نگریزد که صحبتش
با نیک و بد ز فیض نوازش بود نواخت

سنگ نمک بود محک اهل روزگار
نامرد و مرد را به همین می توان شناخت

جویا چه فیضها که نبرد از جهاد نفس
هر کس سمند سعی در این رزمگاه تاخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.