۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۶

از ازل بی وحشتی نبود دل ما را قرار
طفل ما نگرفته جز در دامن صحرا قرار

دشمن هر کس به قدر خواهش او می شود
از نخستین خلق را اینست با دنیا قرار

اضطراب عشق ماند جوهر شمشیر را
بیقراری بسکه بگرفته ست در دلها قرار

مست من از بسکه بیرون گرد و شوخ افتاده است
گر شرر گردد نگیرد در دل خارا قرار

کم نشد نام خدا از شوخی او ذره ای
یک قلم با آنکه چشمش برده از دلها قرار

شوخی آهم شکوه حسن را درهم شکست
می برد جویا نسیمی از دل دریا قرار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.