۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۰

دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم
قفس را می کند گلدام، طاؤسی که من دارم

به رنگ شمع فانوسی که افروزند در محفل
ز فیض نور معنی خلوتی در انجمن دارم

کسی چون من نباشد سیر چشم نعمت دنیا
جواهر سرمه ای در دیده از خاک وطن دارم

چو از شاخ زبان برخاست عالمگیر می گردد
من از هر جنبش لب شهپر مرغ سخن دارم

ز نور فیض همچون کسوت فانوس لبریز است
بحمدالله بجای خود ترا در پیرهن دارم

بلغزید از صفای چهره اش پای دلم جویا
نشان یوسف خود را در آن چاه ذقن دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.