۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹۶

مستغنی از می آیم ز جان نگاه او
ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او

ارباب جستجوی، به راهش سپرده اند
آن را که نیست دیدهٔ بینش به راه او

بدمستیی که چشم تو دیشب به کار برد
باشد زبان هر مژه ات عذرخواه او

از نسبتی که هست به روی تو ماه را
بر آسمان فخر بر قصد کلاه او

دایم به ناز بالش راحت بداده پشت
هر دل که نوک آن مژه شد تکیه گاه او

محروم مانده آنکه ز فیض انابت است
جویا بس است جرم نکردن گناه او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.