۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

گر نامه بی نام خوشت بوسد زبان خامه را
آن رو سیاهی بس بود تا روز محشر نامه را

دل داده نام توام ار هر که نامت بشنوم
بر مژده نام خوشت هم جان دهم هم جامه را

من کشته خط توام کم ران بخون من قلم
سرخی بخون من مده منقار زاغ خامه را

از یک نظر در کوی تو صد شیخ صنعان بت پرست
رسوای عالم میکند عشق تو صد علامه را

از حلقه مستان تو خیل ملک بی بهره اند
کز صحبت خاصان حق فیضی نباشد عامه را

اهلی سخن کوتاه کن افسانه گویی تا بکی
هنگام خواب القصه شد بر هم زن این هنگامه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.