۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

ما چنین بیخود اگر یار رسد بر سر ما
که خبر می دهد ار دل نطپد در بر ما؟

لحظه ای باش که از شوق تو آییم بهوش
گر پی پرسش ما آمده یی بر سر ما

تا دل سوخته خاکستر گلخن نشود
ننهد تن سگ کوی تو به خاکستر ما

جرعه یی بخش که چون لاله زغم سوخته ایم
تا بکی بشکنی از سنگ ستم ساغر ما

تن زغم خاک شد و دیده زنم خشک نشد
آه از این سوز دل و وای زچشم تر ما

زان دل از میوه بستان سلامت کندیم
که بود سنگ ملامت چون سگان در خور ما

در ما بسته زلفین بتان شد اهلی
حلقه کعبه گرفتن نگشاید در ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.