۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را
قدم بدیده ما نه عزیز کن ما را

تو شمع مجلسی از باده گر شوی سر گرم
جگر کباب کنی عاشقان شیدا را

چون مدعی ببرد کف ز دیدن یوسف
نگاه کن که چه بر دل رسد زلیخا را

به گشت باغ بر افشان چو شاخ گل دستی
به رقص آر سهی قامتان رعنا را

تو را که این شکرستان بود روا نبود
که زهر چشم دهی طوطی شکرخا را

هلک آن لب لعلم که چون سخن گوید
ز آسمان بزمین آورد مسیحا را

کسیکه دید بخوابت چو دیده اهلی
دگر بخواب نه بیند دل شکیبا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.