۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

که ره دهد سوی آن سایه همای مرا
بوصل او که رساند مگر خدای مرا

بظلمت غم هجر از حیات وصلم دور
فغان که خضر رهی نیست رهنمای مرا

سگ توام زکرم جا بکوی خویشم کن
چو در حریم وصال تو نیست جای مرا

چو غنچه تنگدلم رخ نما که همچون گل
شکفته دل کند آن روی دلگشای مرا

نسیم وصل تو کی بر سرم گل افشاند
رسان بدیده غباری ز خاکپای مرا

دمی نمیگذرد در غمت بمن چون ابر
که نیست گریه زاری بهای های مرا

از این سراچه غم شاد کی شود اهلی؟
مگر دری بگشاید از آن سرای مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.