۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

گر التفات بود شمع مجلس مارا
به کیمیای نظر زر کند مس مارا

مرو ز دیده که نقش بنفشه خالت
بجای مردم چشم است نرگس مارا

تو خود بگو صفت حسن خود که دوزخ تو
چه جای فهم بود عقل بی حس مارا

بغیر علم نظر درس ما نگفت استاد
نبود علمی ازین به مدرس مارا

مگو که بتکده از چیست خانه دل تو
که طرح کار چنین شد مهندس مارا

بزرگوار خدایا مراد ما این است
که یار کس نکنی یار و مونس مارا

در آبخلوت اهلی که مجلس انس است
ز شمع چهره برافروز مجلس مارا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.