۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

شیشه پر از زهر چند چرخ ستم پیشه را
کیست که سنگی زند بشکنداین شیشه را

رهزن نقد حیات جز غم و اندیشه نیست
می خور و در کنج دل ره مده اندیشه را

شعله شوقت که زد در رگ و جان آتشم
در تن من همچو شمع سوخت رگ و ریشه را

مست سر کوی تو جان برقیبان نداد
کی بستگان میدهد شیر تو سر بیشه را

از تبر کوهکن آتش از آن می جهد
کز شرر آه او سوخت دل تیشه را

اهلی اکر کوته است دست تو از دامنش
بخت ندارد بلند دست تهی کیسه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.