۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را
مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را

بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان از حسد سوزند
حسد داغی است کز یوسف کند بیگانه خویشان را

منه راز دل ما بر زبان شانه با زلفت
چو زلف خود مزن برهم دل جمعی پریشان را

زلعل می پرستان را خبر نبود
چه ذوق از شربت کوثر مذاق کفر کیشان را

زدرد درد آن ساقی دل اهلی است آسوده
جز این مرهم نمی سازد درون سینه ریشان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.