۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

جایی که بجوش آرد گل بلبل زاری را
شاید که چو ما سوزد حسن تو هزاری را

بشناس حق اشگم کز آب دو چشم من
بشکفت گل خوبی بس لاله عذاری را

از جور تو گر نالم آزرده شوی ناگه
کس یار نیازارد آنگه چو تو یاری را

آخر زشب هجرم صبحی نشدی روشن
گر زانکه اثر بودی صبح شب تاری را

حاصل ز گل وصلم شد چهره زرد آخر
ناچار خزان آید هر باغ و بهاری را

بی تیر و کمان افتد صد صید بخاک ره
گر میل شکار افتد هچون تو سواری را

سوز نفس اهلی در آه حریفان نیست
کین درد نمی باشد هر سینه فکاری را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.