۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

زدرد میرم و گویی که بیش از این بادا
تو گر خوشی که چنین باشم این چنین بادا

جدا زشمع رخت گر بصحبتم هوس است
چراغ صحبت من آه آتشین بادا

نه جام دل که اگر خاتم سلیمان است
نشان عشق ندارد نگین نگین بادا

دل شکسته که پروردمش چو جان دربر
چو رفت از برمن با تو همنشین بادا

گر از صفای تو زد لاف چشمه خورشید
چو آب خضر فرو رفته در زمین بادا

هر آن رقیب بداختر که از تو دورم کرد
قران کوکب بخت بدش قرین بادا

بقدر جور چو گفتی وفا کنم اهلی
من و جفای تو یارب که بیش از ین بادا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.