۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹

از بس که خورم بر جگر از طعنه سنان ها
خون شد جگر ریش من از زخم زبان ها

دانی که چه بس تیر نهان خورده ام از تو
پیش آی که تا باز دهم با تو نشان ها

من با تو چه گویم که زمانی که تو آیی
بی خود شوم از شوق وصال تو زمان ها

آن چشم و چراغی که به بالین تو تا روز
سوزد همه شب شمع صفت رشته جان ها

مرغ دلم از جای شد آن لحظه که از ناز
ابروی بلند تو بر آورد کمان ها

شاهان همه رندان در میکده گشتند
یعنی که چنین ها شود از عشق چنان ها

امروز عیان شد که نداری سر اهلی
بیچاره غلط داشت به مهر تو گمان ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.