۲۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳

ای خضر که همدم شده یی آب بقا را
زنهار بیاد آر لب تشنه ما را

زهرست غمت گر نبود وعده بوسی
بی چاشنی خون خورم این زهر بلا را

گل از تو چنان شد که به صد دیده چو شبنم
بر خواری گل گریه بود مرغ هوا را

تا کس نبرد بو زکباب دل مستان
در صحبت ما ره نبود باد صبا را

آن کعبه که از چارطرف سجده کنندش
خشتی بود از خاک درت اهل صفا را

از وادی مجنون صفتان بوی وفا جوی
کانجا که تویی نام ندانند وفا را

پیش تو شهان خاک نشین اند چو اهلی
در عشق تفاوت نبود شاه و گدا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.