۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را
کاتش زده در رشته جان شمع فلک را

دامان ملک گرچه نیالود درین خاک
بر خاک نشینان تو رشک است ملک را

از حسرت ماه تو که بر اوج سماک است
صد قطره خون در جگر افتاده سمک را

زان کان نمک ای دل مجروح چه نالی
خاموش که ضایع نکنی حق نمک را

کس راز میان تو گمانی به یقین نیست
ره در دهنت هم نه یقین است و نه شک را

رسوایی من نیست ز سنگین دلی تو
من خود زر قلبم چه گناه است محک را

اهلی است چنان مست توای کعبه مقصود
کز شوق درون گل شمرد خار و خسک را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.