۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱

کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب
این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب

شب سگت سوی من آمد ره مگر گم کرده بود
یا شنید از سوز داغ سینه ام بوی کباب

صبر و آرامی کز ایشان راحتم بودی نماند
نیم جانی با من است آن نیز از بهر عذاب

من نه تنها گریم از شوقت که در آب روان
صورت خویشتن چو بیند گرددش دردیده آب

گر کشی جام و بریزی جرعه یی بر بتکده
صورت چین تا قیامت همچو من ماند خراب

زحمت عاشق مده زاهد که این مست ازل
در قیامت چون گل از گل سرزند مست شراب

جز دعای آنکه گردد در دل افزون درد تو
گر تمنایی کند اهلی نگردد مستجاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.