۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳

سخن چه حاجت اگر دل مقابل افتادست
زبان چه کار کند کار بادل افتادست

دلا، تغافل او التفات پنهان است
مگو که یار زحال تو غافل افتادست

من از محیط محبت همین نشان دیدم
که استخوان شهیدان به ساحل افتادست

زمانه دشمن و من بی زبان و بخت زبون
تو رحم اگر نکنی کار مشکل افتادست

بر آستان تو اهلی غلام دیرین است
ولی به داغ قبول تو مقبل افتادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.