۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴

گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت
بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت

دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش
چشمی سوی ما کرد که عقل از سر ما رفت

هر غمزه که زد چشم خوشت صید دلی کرد
یک بار ندیدیم که این تیر خطا رفت

خورشید رخا، گرم چه رانی؟ که چو ذره
سرهای عزیزان همه بر باد هوا رفت

پر گاله دل رفت شب از گریه به رویم
بر روی من از گریه چگویم که چهارفت

سر خاک ره باد صبا باد که کردم
در کوی تو از همرهی باد صبا رفت

تا کوی عدم هیچ کسش دست نگیرد
اهلی که به سیل ستمش پای ز جا رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.