۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

گمره عشقم و نبود به من مست گرفت
که چنین می بردم او که مرا دست گرفت

خاک ره گشتن ما عین سرافرازی بود
چشم کوتاه نظر همت ما پست گرفت

موج بحر کرم افکند مرادم به کنار
ورنه این صید نشاید به دو صد شست گرفت

از وجود و عدم یار فراغت دارد
هستی ام نیستی و نیستی ام هست گرفت

اهلی از عشق تو شد کافر و زنار پرست
نام ایمان به زبان بهر زبان بست گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.