۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۵

شمعی که گرم خشم تر از برق لامع است
گر عالمی به جور بسوزد چه مانع است

برگشته است ماه من از مهر من دگر
بازم مگر ستاره اقبال راجع است

با مرغ روح خویش خوشم زانکه چون هما
با مشتی استخوان که مرا هست قانع است

طالع شد آفتاب رخ یار همچو شمع
باید مرا هلاک شدن این چه طالع است

تنها نسوخت خرمن ما برق حسن تو
هر جا که هست لمعه روی تو لامع است

اهلی بقای خویش مجو در فراق یار
زانرو که در فراق بتان عمر ضایع است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.