۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹

هفتاد سال شد که دل من در آتش است
می سوزد و هنوز بدین سوختن خوش است

عیبم مکن که رفت ز دستم عنان دل
من پیر و ناتوان و هوس تند و سرکش است

از بسکه نازک است دل آن بهار حسن
ز آمد شد نسیم سحرگه مشوش است

جانم فدای آدمیی کو فرشته خوست
ورنی به حسن هرکه تو بینی پری وش است

اهلی اگرچه دوست کند جلوه بر همه
خرم دلی که آینه اش صاف و بی غش است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.