۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰

شمع من، هر کس که پیشت جان نسوزد مرد نیست
عشق و سرمستی با اشگ گرم و آه سرد نیست

لذت عاشق نه از مستی و میخواری بود
تشنه دیدار را پروای خواب و خورد نیست

حسن او شد جلوه گر ز آیینه صافی دلان
وین دلی باید که در آیینه او گرد نیست

وحشت مردم کجا انس محبت از کجا
کی بدین وادی رسد هر کو چو مجنون فرد نیست

مردم بی درد را از درد ما نبود خبر
آگه از درد دل ما غیر صاحب درد نیست

اشگ و آه من کسی حیله داند پیش تو
خود تو دانی جان من کز حیله رویم زرد نیست

در گلستان محبت داغ اهلی همچو گل
از ازل بر رشته عشق است باد آورد نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.