۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

گر شد سر ما خاک ره دوست چه باک است
ای خاک بر آنسر که درین راه نه خاک است

از بسکه بناخن همه دم سینه خراشم
هم خرقه و هم سینه و هم دل همه چاک است

در اشک چو طوفان من افلاک فرورفت
طوفان محبت زسمک تا به سماک است

ای خضر که بر آب حیات است ترا دست
دریاب دل تشنه ما را که هلاک است

از دامن آلوده بود شمع چنین زار
آزاده بود سرو که با دامن پاک است

بی روی تو مه صحبت عاشق فرحش نیست
سرمست تو در بزم طرب غمزده ناک است

اهلی نشد آسوده دل از طارم افلاک
آسایش مخور غم از طارم تاک است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.