۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹

ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست
قیامت است که در روزگار ما برخاست

اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار
چو در کنار نشست از میان صفا برخاست

به هر چمن که چو آب روان خرامیدی
پی قیام تو سرو سهی به پا برخاست

وفا نه از تو که از هیچ کس نمی بینم
چه حالت است؟ مگر از جهان وفا برخاست

جهان بکام تو اهلی کنون شود کان سرو
نشست با تو و بخت از سر جفا برخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.