۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است
چشم بیدار فراوان، دل بیدار خوش است

خوش بود گر رگ جان رشته زنار بود
بزبان چند توان گفت که زنار خوش است

مستی و رقص و طرب شیوه عیاران است
رقص مستان محبت بسردار خوش است

ای اجل رحم کن امروز بوصلم بگذار
که جگر تشنه ام و شربت دیدار خوش است

گلرخان مرهم داغ دل مراغان خودند
آه از آن گل که بآزار من زار خوش است

گر ملول است طبیب از غم بیماری دل
گو تو خوش باش که با غم دل بیمار خوش است

سربلندان جهان با گل این باغ خوشند
دل افتاده اهلی است که با خار خوش است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.