۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۳

ز بس کز سست پیوندی گهش صلحست و گه جنگست
مرا از قطع وصل او گرهها در دل تنگ است

نمی گویند یاران شکر وصلش وه چه میدانند
من محروم میدانم که ایشان را چه در جنگ است

چو لعل از حسرت آن لب دلم شد غرق خون آخر
کسی تا کی خورد حسرت دل آدم نه از سنگ است

حریفان جمله محرم در حریم کعبه وصلش
من وامانده محرومم که پای آرزو لنگ است

دل روشن طلب اهلی حدیث خلق کوته کن
به جام جم چه حاجت هر کرا آیینه بی زنگ است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.