۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

تا چند باشد این غم پنهان که با من است
تا کی بلای تن کشد این جان که با من است

آسوده اند جان و دل من که با تواند
در زاری است دیده گریان که با من است

ظاهر نمی کنم غم خود کز علاج خلق
کی به شود جراحت پنهان که با من است

گر آرزوی گنج وصالت کنم مرنج
کین آرزو کند دل ویران که با من است

اهلی اگر چه می شود از دیده یار دور
چون در دل من است همان دان که با من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.